عطیه همتی: اینطور که از اخبار پیداست دانش آموزان در سال تحصیلی جدید هم باید آنلاین به مدرسه بروند و از نشستن پشت میز و نیمکت مدرسه محروم هستند. اتفاق تلخی که برای بچههایی که تازه برای اولین بار میخواهند مدرسه و حضور کنار همکلاسیهایشان را تجربه کنند چندبرابر است و ارتباط گرفتن مجازی و قرار گرفتن در فضای آموزشی از این طریق برایشان سختتر است. همین موضوع باعث شد سه مادر خلاق که دوست داشتند بچههایشان مدرسه را شیرین آغاز کنند تصمیم گرفتند یک پیشدبستانی سیار و شاد برای بچههایشان بسازند. پیش دبستانی که بچهها بتوانند کنار هم بنشینند و لذت کنار هم بودن را بچشند. یک پیش دبستانی مادرانه که قرار است منطبق با آموزشهای صحیح و درست آنها را برای تحصیل آماده کند. به همین بهانه با «معصومه خسروجردی» مادر صدرا و مهدیار و پیشنهاد دهنده این ایده صحبت کردیم تا از حال و هوای این مدرسه 4دانش آموزی شاد بیشتر سر در بیاوریم. مدرسهای که دو دانش آموز پیشدبستانی عادی و دو دانشآموز پیشدبستانی سندروم داون دارد و بچهها همه کنار هم کارهایشان را انجام میدهند. فرصت طلایی که در مدرسههای عادی وجود ندارد. مدرسه متفاوتی که مادرها اسمش را «شاپرک» گذاشته اند و چهار دانش آموز به نام «صدرا» و «مهدیار» که دوقلو هستند. «حسین» پسرخاله آنها و «حسنا» دارد.
ایده این مدرسه خانگی سیار چطور به ذهنتان رسید؟
از آنجایی که بچهها به سن پیشدبستانی رسیدند و امسال باید پیشدبستانی میرفتند و متاسفانه بخاطر شرایط کرونا کلاسها معمولاً آنلاین برگزار میشد، من گفتم باید یک فکری برای این قضیه بکنیم.البته یک مدرسه هم پیش ثبتنام کردیم. چند جا هم پرسیدم که گفتند اگر شرایط اینطوری باشد، کلاسها آنلاین برگزار میشود.با توجه به اینکه این گروه سنی کلاس آنلاین نمیتواند خیلی برایشان مفید باشد، من و خواهرم و یکی از دوستانم به این نتیجه رسیدیم که برای بچهها بیاییم و خودمان پیشدبستانی در خانه راهاندازی کنیم.
برای این کار تجربه و دانش کافی هم داشتید؟ یا یکباره همه چیز پیش رفت؟
بله من قبل از شروع خیلی تحقیق و بررسی کرده بودم. چون به هرحال آموزش یک چیز شوخیبردار نیست که یک موقع بخواهیم آن را جدی نگرفته باشیم. در کنار این با کاردرمان ذهنی مهدیار که یکی از طراحهای سنجش برای مدرسه و کار درمان ذهنی دیگرش و گفتار درمانش و با چند معلم دیگر هم مشورت کردم. گفتند هرچند کار سختی است اما برایتان خیلی خوب است. از آنجایی که خودم یک بچه بزرگتر دارم و چند سالی با آن سر و کله زدهام و اینکه طی این مدتی که صدرا و مهدیار را دارم بخاطر شرایط مهدیار که سندروم داون است کلاسهای مختلفی او را بردم، یک تجربههای هرچند کمی را از جهت آموزش به بچهها داشتم.وقتی این قضیه به ذهنم رسید، با خواهرم و دوستم نیز مطرح کردم. آنها هم گفتند موافقیم. چون بچههایمان در یک گروه سنی بودند، گفتیم خب پس این کار را انجام بدهیم. البته از ایده تا چندماه طول کشید. بعد شروع کردیم به بررسی و تهیه کتابهایی که قرار بود به آنها آموزش بدهیم. کتابی انتخاب کردیم که هم از جهت چاپش و هم فونت و مطالب آموزشی داخلش خیلی ایدهآل و خوب باشد. کتابهای شاپرک را انتخاب و سپس تهیه کردیم. بعد یکسری کاربرگ تهیه کردیم. همه اینها را آماده کردیم و چند جلسهای را با هم صحبت کردیم که در آن برنامهریزیهایمان را برای کار انجام دادیم.
برای اینکه مدرسه توسط بچهها جدی گرفته شود و آموزشها دقیق انجام شود چه کارهایی را انجام میدهید؟
واقعا ما همه هدف و تمرکزمان این است که کلاسهایمان از جهت آموزشی سطح خوبی را داشته باشد و هم اینکه بچهها با قوانینی که قرار بود در پیشدبستانی آشنا شوند برای ورود به مدرسه، آشنا شوند. مثل نظم و ترتیب، دستورپذیری و حتی لباسی که باید همه بچهها مثل هم بپوشند. سعی کردیم همه این قوانین را ما در این کلاسهایمان داشته باشیم. آمدیم لباسهای بچهها را هم به یک شکل سفارش دادیم. تیشرتهای سفیدی که روی تیشرتها عکس خودشان را برایشان چاپ کردیم. این قضیه خیلی برای خودشان هم جالب بود و بچهها خیلی استقبال کردند.
مکان کلاسها کجاست؟ هرکدام از مادرها چه وظایفی دارند؟
مکان کلاسهایمان هم به این ترتیب است که تصمیم گرفتیم هفتگی بچرخد. مثلاً یک هفته خانه ما باشد، یک هفته منزل خواهرم و یک هفته هم منزل دوستم.
برای آموزشهایشان هم یکسری از آموزشها بعهده من هست، یکسری بعهده خواهرم و یکسری نیز بعهده دوستم که همه را با هم هماهنگ میکنیم. فقط بابت کلاس نقاشی بچهها از یک خانمی کمک گرفتیم که خودشان حرفهشان همین است. قرار شد که ایشان تشریف بیاورند منزل و آموزش نقاشی بچهها را به عهده بگیرند.
واکنش خود بچهها نسبت به ایده مدرسهای که برایشان درست کردید چطور بودهاست؟ دوستش دارند؟ جدی میگیرند؟
واکنش بچهها خوب بود. خب اولش نمیدانستند که قرار است چه باشد و چطوری باشد. اما طی مدتی که گذشت از کلاسها، بچهها خیلی استقبال کردند. حتی هر روز میگویند باز هم داریم از این کلاسها؟ خیلی خوششان آمده؛ از این جهت که پیش هم هستند و ما هدفمان هم این بود که خب بچهها در مهد و پیشدبستانی و مدرسه، از هم میتوانند خیلی چیزها را یاد بگیرند، پس ما هم بچهها را پیش هم قرار دادیم.
واکنش دوستان و اطرافیانتان به این مدرسه جالب و تازه چه بود؟
از وقتی هم که استارت کار را زدیم و در اینستاگرام پست و استوری و... گذاشتیم، خیلی از خانوادهها، خیلی از اساتیدی که در این زمینه هستند، خیلیها استقبال کردند و ما را مورد تشویق قرار دادند. جالب اینجا بود که بسیاری از مربیان مقطع پیشدبستانی و... اعلام همکاری کردند که اگر کاری دارید، حتماً روی ما حساب کنید. حتی یک خانم معلمی که سابقه ۱۷ سال تدریس در مقطع پیشدبستانی را دارند، همکاری خیلی خیلی بالایی را با ما دارند. از دیشب دارند برای من کلی کاربرگ و اینکه نحوه آموزشهایمان به چه صورت باشد و بطور کل در پیشدبستانی ما باید چه چیزهایی را به بچهها آموزش بدهیم، همه را برای من فرستادند. ایشان زحمت کشیدند و گفتند من تا آخر سال همراهتان هستم و نگران چیزی نباشید.
اگر کلاسها حضوری شد برنامه شما تغییر میکند؟
اگر همه چیز خوب بود و قرار شد امسال کلاسهای بیرون باز هم آنلاین باشند، ما این روند خودمان را ادامه دهیم. مگر اینکه کلاسهای بیرون حضوری شوند که ما هم بخواهیم بچهها را در آن کلاسها شرکت بدهیم و همین الان هم ثبتنامشان کردهایم.
دوتا از بچهها یعنی «مهدیار» و «حسنا» سندروم داون هستند؟ حضور این دو کنار سایر بچهها به چه شکل بودهاست؟
در این چهارتا، دوتا بچه ۴۷ کروموزومی هستند و دوتا ۴۶ کروموزومی. شاید ما الان بخواهیم بیرون برای ثبتنام پیشدبستانی برویم، مثل ثبتنام کلاس اول به بعد بخواهند به ما گیر بدهند که حالا این بچه شرایطش این است، قاطی بچههای دیگر نیاید و... که این بنظرم خیلی اشتباه است. اینکه این اجازه و فرصت را ما به همه بچهها بدهیم تا با هر شرایطی کنار هم قرار بگیرند، خودش یک درس برای بچهها است. اینکه ببینند خدای ما همه را مثل هم نیافریده است. هرکس را به یک صورتی آفریده است و ما باید آنطور که خدا ما را آفریده کنار هم قرار بگیریم و یکدیگر را بپذیریم و حتی بهم کمک کنیم.کاش روزی برسیم به این نقطه که آموزش و پرورش درس و مهارت زندگی را به بچهها بدهند و بعد مطالبی که در کتابها هستند را آموزش دهند.
ما سه خانواده، خودمان آمدیم قضیه را حداقل تا اینجا که میتوانیم پیاده کنیم. الان صدرا، مهدیار، حسین و حسنا کنار هم هستند. طی این دو روز من دیدم که هرجایی هرکدام گیر میکنند، آن یکی خیلی قشنگ و راحت بدون هیچ منت و نگاهی به دوستش کمک میکند. این خیلی خوب و قشنگ است. این یعنی اینکه بچهها دارند با هم و کنار هم بزرگ میشوند. حتی اگر تفاوتی هم بینشان هست، با همان تفاوتهایشان دارند رشد میکنند و میروند جلو. بنظرم برای هرکدامشان یک نفعی دارد.
مدرسه شاپرک زحمت زیادی روی دوش خودتان ندارد؟
خب ما آنلاین هم اگر قرار بود ثبتنامشان کنیم، باز هم کلی زحمت برای خودمان بود و اینکه باید یک هزینهای را به مدرسه میپرداختیم که انگار یکجورهایی بینتیجه هم بود. زیرا ما هم هزینه را میدادیم و هم تلاش و کار بعهده خودمان میافتاد. ما هم گفتیم خب چه کاری است، در این وضع اقتصادی که الان دیگر در همه خانوادهها هست، ما بیاییم این کار را بکنیم تا هم فشار اقتصادی از روی خانواده برداشته شود و هم اینکه خودمان قطعاً با دلسوزی زیاد و اینکه نقطه ضعف و قوت بچههایمان را میدانیم، سعیمان را میکنیم که کارشان را به نحو احسن پیش ببریم.
در واکنشهایی که از اطرافیان گرفتید متقاضی هم داشتید؟ مثلا کسی که بخواهد به تیم شما اضافه شود یا فرزندش را بفرستد؟
خیلی از دوستان در اینستاگرام لطف داشتند به ما و بر حسب اعتمادی که داشتند، از ما خواستند که در کلاسها اگر امکانش باشد شرکت کنند. البته ما از اول تصمیم گرفته بودیم که نفر دیگری اضافه نکنیم به جمعمان. به این دلیل که اولین تجربهمان است که قرار است یک آموزش کلیای را به بچهها داشته باشیم و ضمناً بحث کرونا هم هست. همین سه چهارتا را گفتیم بتوانیم بطور مفید کارشان را پیش ببریم که انشاءالله بازدهی خوبی داشته باشد. ولی این قول را من دادم بهشان که تا جاییکه برایم امکان داشته باشد، برایشان طی پست و استوری، یکسری از مطالب و تجربیاتمان را بگذارم.
باری که روی دوش خودتان گذاشتهاید به عنوان یک مادر که حالا باید نقش معلم را هم بازی کند پشیمانتان نکردهاست؟
نه. اما شروع این کار برای شخص من خیلی سخت بود و سخت هست. زیرا فشار کاریام زیاد بود، الان خیلی زیادتر شد. صبح تا ظهر را که ما برنامه پیشدبستانی را برای بچهها داریم، بعد ناهارشان را میخورند و سپس برای عصر هم کلاس دارند. مثلاً مهدیار کلاسهای کاردرمانی و گفتاردرمانی دارد و یک روزهایی هم کلاسهایشان مشترک است. مثل کلاس شنا و تئاتر و... که مشترک هستند. به عبارتی ما هرروز درگیر کلاس هستیم و من خیلی خیلی فشردهتر شده کارهایم. خیلی هم خسته میشوم، اما همیشه از خدا خواستهام که کمکم کند تا بتوانم در این راه سربلند باشم.و در آخر جا دارد بگویم ما هدفمان این است که یک پیشدبستانی خیلی خاص، متفاوت و در عین حال با آموزشهای خوب و شاد را برای بچهها داشته باشیم. حتی در بعضی روزها قصد داریم که بچهها را بیرون ببریم و آموزششان بیرون از خانه باشد که برایشان خستهکننده هم نباشد.انشاءالله بتوانیم از این راهی که در پیش داریم، سربلند بیرون بیاییم.
این پیش دبستانی متفاوت و این باهم بودن با بچهها خاطرات جالب و خواستنی هم برایتان داشته است؟
هر روز با بچهها بودن برای خودش خاطره است. اما اگر بخواهم خاطره تعریف کنم به روز اردویمان بر میگردد. دو روز قبل از اردو متوجه شدیم دندان صدرا لق شدهاست. روز اردو بچهها در حال خوراکی خوردن بودند که گویا دندان صدرا میافتد و خودش هم متوجه نمیشود. وقتی من اتفاقی میبینم به صدرا میگویم:«صدرا دندانت افتاده» که پسرخالهاش یکباره میگوید: «صدرا ناراحت نباشیها. این یعنی داری بزرگ میشی» همان روز اردو بچهها اجازه خواستند که جلوی فواره آبپاشی چمنهای پارک بایستند و بازی کنند و کمی آب به بهشان بپاشد و کلی با همین بازی ساده خوشحال بودند.
انتهای پیام/